دسته‌ها

متفرقه

اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً

خدمات وبلاگ نویسان جوان

آوریل 2024
ش ی د س چ پ ج
 12345
6789101112
13141516171819
20212223242526
27282930  
 
No Image
خوش آمديد!
عجایب زندگی اخوندخراسانی پيوند ثابت
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۱ – ۲۱:۴۲
print نسخه چاپی
send ارسال به دوستان

عجایب زندگی آخوند خراسانی

پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

هنگامی که پس از پنجاه سال، قبر آخوند خراسانی را شکافتند تا دخترش را کنارش به خاک بسپارند، دیوار قبر آخوند فرو ریخت؛ مردم با تعجب دیدند که جسد آخوند پس از آن همه مدت ذره‌ای متلاشی نشده است.
به گزارش انتخاب به نقل از فارس، امروز سالروز رحلت بزرگمردی از تبار عالمان شیعه است که رابطه دین با سیاست را به عمل ثابت کرد و در عصر مشروطیت چون نگینی در آسمان اجتهاد درخشید، او کسی نیست جز «ملامحمد کاظم خراسانی» معروف به آخوند خراسانی که در ۲۱ ذی‌الحجه سال ۱۳۲۹ هجری قمری در نجف اشرف به ملکوت اعلی پیوست.در ادامه به گوشه‌ای از زندگی این عالم مجاهد اشاره می‌شود:*ماجرای خانه آخوند خراسانی و گله فرزندش

آخوند به تمیزى سر و وضع و لباس اهمیت فراوانى مى‌داد، همراه سه فرزند که همگى آنها متأهل بودند، در یک خانه زندگى مى‌کرد. این چهار خانواده، چهار اتاق داشتند، روزى یکى از پسرانش از تنگى جا به پدر شکایت کرد، پدر گفت: اگر قرار باشد که خانه‌هاى این شهر را بین نیازمندان بخش کنند، به ما بیش از این نمى‌رسد.

*مرجعی که چهل سال گوشت نخورد

ایشان می‌فرمود: «چهل سال است نه گوشت خورده‌ام و نه آرزوی خوردن گوشت داشتم، تنها خوراک من، فکر بود و به این زندگی راضی و قانع بودم، هیچ‌گاه نشد سخنی یاد کنم که گمان کنند از زندگی خود ناراضی هستم، پولی برای خرید یک شمع به من دادند، ولی من در تاریکی می‌گذرانیدم و آن پول را به فقیرتر از خودم می‌دادم، سی سال تمام، تنها خورش من، داغی و گرمی نان بود.

* پیراهنی که شیخ انصاری به شاگردش بخشید

روزی، هنگامی که مجلس درس شیخ انصاری به پایان رسید، استاد به آخوند خراسانی نگاه کرد و گفت: آخوند، می‌بینم خیلی مؤدب می‌نشینی! او سر به زیر افکند و عبای خود را بیش‌تر روی سینه‌اش کشید، شیخ دریافت پیراهن تن شاگردش نیست و قبای خود را پیش آورده تا گردن خود را بپوشاند و معلوم نشود که پیراهن به تن ندارد، زیرا تنها چیزی که داشت و می‌توانست بگوید مالک آن هست، یک قبای پاره، یک عبای کهنه و یک جفت کفش بود که آن هم ته نداشت و با زحمت پای خود را بالاتر می‌گرفت و به رویه کفش می‌چسباند تا پایش بر زمین کشیده و کثیف نشود تا آن جا که روزی، مجبور شد سه بار پای خود را بشوید.

یکی از طلاب، که گوشه مدرسه نشسته بود، او را دید، دلش به حالش سوخت و کفش مندرسی به او داد، در این وقت، گویی دنیا را به آخوند خراسانی داده‌اند.

آن روز هم، شیخ پس از مجلس درس از برهنگی شاگردش آگاه شد و فهمید که پیراهن به تن ندارد، امر کرد پیراهنی به آخوند دهند.

*ماجرای پدری که ۵۰ سال بعد از مرگ دست دخترش را می‌گیرد

هنگامی که پس از پنجاه سال، قبر آخوند خراسانی را شکافتند تا دخترش را کنارش به خاک بسپارند، دیوار قبر آخوند فرو ریخت؛ مردم با تعجب دیدند که جسد آخوند پس از آن همه مدت به هیچ وجه متلاشی نشده و حتی صورت و محاسن او اصلاً تغییر نکرده بود.

یکی از شاهدان می‌گفت: عجیب آنکه وقتی دست آخوند را گرفتم و روی دست دخترش گذاشتم، دست شیخ مانند کسی که به خواب رفته باشد، حرکت کرد و همه حاضران سخت متعجب شده بودند، زیرا وضع کفن و صورت، به گونه‌ای بود که گویا آخوند را لحظاتی پیش به خاک سپرده‌اند.

منبع: «داستان‌های علمای شیعه» نوشته سیدعلی حسینی قمی

دسته: فرهنگی | نويسنده: yahya abdovali


ارسال نظر

 

No Image
No Image No Image No Image
 
 
 

طراحی : سایت سازه گیلان

No Image No Image